مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

مهیار و ترس های کوچولو+شروع کار مامان سوده در کنار مهیار

  پسری من چند وقته ترسو شده  سه مورد که خیلی ناراحتش کرده بود  ایناست مورد اول: ششم شهریور نامزدی پسر خاله ام بود که من و مهیار رفتیم مشهد خونه ی خاله یه حاج خانومی بود  ریزه میزه و مسن .بنده خدا آرووووووم و بی سر و صدا  حرف میزد با صدای ناااازک مهیار در بدو ورود چشش به او ن افتاد و ترسید و همون موقع تا صدای حاج خانوم در میومد جیغ میزد  دو سه روزی که اونجا بودیم تا حاج خانوم میومد نزدیک مهیار ، بچه ام از هولش تند تند باهاش بای بای میکرد  که بره یا میگفت خدض بروبرو  (خداحافظ) مورد بعدی : مدتی بود که مهیار وقتی میرفت تو اتاقش به من میگفت سوده ا...
18 مهر 1393

پسر شیرین زبون من

  پسری من در طول روز یه عالمه حرف میزنه یه عااااااااااااااااااااااااااااااالمه مثل فنچ میمونه و ما هم حسااااابی عاشق شیرین زبونی هاشیم من همیشه دوست داشتم بچه ام پرحرف باشه مهیار هم حساااابی منو به این خواسته ام رسوند   دیشب تو حیاط خونه ی مامان بودم که آقای همسایه رو دیدم مهیار قبل از من با صدای بلند چند بار بهش سلام داد و خیلی تند و پشت سر هم میگفت : خوبی؟ شبتون بخیر منون خلی منون تشکر خودض یعنی سلام خوبی ،شبتون بخیر ،ممنون،خیلی ممنون ،تشکر ،خداحافظ وتو این مدت آقای همسایه فقط فرصت کرد بگه سلام پسرم خداحافظ ...
4 مهر 1393
1