مهیار و ترس های کوچولو+شروع کار مامان سوده در کنار مهیار
پسری من چند وقته ترسو شده سه مورد که خیلی ناراحتش کرده بود ایناست مورد اول: ششم شهریور نامزدی پسر خاله ام بود که من و مهیار رفتیم مشهد خونه ی خاله یه حاج خانومی بود ریزه میزه و مسن .بنده خدا آرووووووم و بی سر و صدا حرف میزد با صدای ناااازک مهیار در بدو ورود چشش به او ن افتاد و ترسید و همون موقع تا صدای حاج خانوم در میومد جیغ میزد دو سه روزی که اونجا بودیم تا حاج خانوم میومد نزدیک مهیار ، بچه ام از هولش تند تند باهاش بای بای میکرد که بره یا میگفت خدض بروبرو (خداحافظ) مورد بعدی : مدتی بود که مهیار وقتی میرفت تو اتاقش به من میگفت سوده ا...